مرا در دل غم جانانه ای هست


درون کعبه ام بتخانه ای هست

ز لب مهر خموشی بر ندارم


که در زنجیر من دیوانه ای هست

خراباتم ز مسجد خوشتر آید


که آنجا نالهٔ مستانه ای هست

نمیدانم اگر نار است اگر نور


همی دانم که آتش خانه ای هست

درخشان اختری شو گیتی افروز


و گر نه شمع در هر خانه ای هست

رضی گویی کجٰا آرام داری


کهن ویرانه، ماتم خانه ای هست